و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

م.ج.

دل آشفتگی خود را با کدام واژه برایت بازگو کنم  

تا بدانی که  

چقدر طعم خیس این اندوه  

برای من  

برای تو  

و برای تمام بشریت  

رنج اور است و من هنوز نفهمیده و ناپخته  

در این مسیر در حال قدم برداشتنم...

Inception

 این روزها خیلی کم پیش میاد که یه فیلم خوب ببینیم و احساس خوبی داشته باشیم. من وافعاً پس از دیدن این فیلم احساس رضایت داشتم. در تمام طول فیلم همراه با فیلم جلو میرفتم و لذت میبردم. برخلاف فیلمای بی محتوا و کلیشه ای که وقتی آدم وقتشو صرفشون میکنه واقعا ناراحته که چرا آخه...

توصیه میکنم که حتما ببینیننش!

ادامه مطلب ...

محمد علی بهمنی

نمی دانم چرا؟ اما ترا هرجا که میبینم

کسی انگار میخواهد ز من تا با تو بنشینم

 

تن یخ کرده آتش را که می بیند چه می خواهد؟

-همانی را که میخواهم ترا وقتی که می بینم

 

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی

و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

م.ج.

شعر  

فضایی سور رئال است،  

مثل اینکه تو الآن بیایی  

و ناگهان مرا در آغوش بگیری  

 

آنقدر محکم که  

نوک مدادم روی این کاغذ بشکند  

مثل اینکه دست تو دستان مرا نوازش کنند  

و دستان خجالتی من  

عملای کلماط را فراموش کنند!

م . ن

شمع ها را روشن کردم  

و در افته خیز گذر زمان در ساعت شنی  

 

زیر شعله های عشق  

و با قلمی یادگار از عشق  

 

تنهایی ام را به در می آورم  

 

و تفالی میزنم بر غزلیات عشق  

اتاقم تاریک می شود  

چراغ دلم را حافظ روشن می کند... .

من پر از دلهره ام ...  

 

مثل یک کودک گستاخ  

 

زمانی که کتک خواهد خورد ...

ادامه مطلب ...