و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

خواجه حسام الدین رستم خوریانی (9 ه.ق)

چشمی که دید روی تو گل آرزو نکرد

جانی که یافت خاک درت مشک بو نکرد

هر دل که پیش روی نکویت نباخت جان

نقد حیات صرف بوجه نکو نکرد

کس دم نزد ز دوست که مقصود در نیافت

آری، مگر بحسن وفا جست­وجو نکرد

دعوت مکن به صومعه ای متقی مرا

کاین پابرهنه با سر سجاده خو نکرد

رستم به ترک کوزه جان بخش می نگفت

تا دور چرخ خاک وجودش سبو نکرد

لمعات الحسین علیه‌السلام

این کتاب حاوی برخی از خطبه‌ها و موعظه‌های امام حسین علیه‌السلام است که با ذکر مدارک معتبر نقل شده است و فقط به ترجمه آنها اکتفا شده تا بواسطه ایجاز و اختصار قابل آن باشد که در محافل و مجالس نوشته شده در منظر مردم قرار گیرد و اذهان را از لمعات انوار حسینی روشن کند و این میراث پر مایه را به نسل بعد انتقال دهد.  

 

مشاهده این کتاب در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

 

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم  

خوشا دمى که از این چهره پرده برفکنم

منتظران مهدی به هوش باشید  

حسین را منتظرانش کشتند...!

مولانا

 

دمدمه‌ی این نای از دم‌های اوست
 

های و هوی روح از هیهای اوست

 

ادامه مطلب ...

بدان که کلید سعادت دو جهانى، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمى‏خویش را اعانت ‏بر شناختن آفریدگار خود مى‏نماید.چنانکه حق - تعالى - مى‏فرماید:

«سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏»

یعنى: «زود باشد که ‏بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهاى ایشان، تا معلوم شود ایشان را که اوست پروردگار حق ثابت‏».

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - منقول است که: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏» یعنى: «هر که بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خودرا».

فال هفته

یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاستخون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستیحق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاستتابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیارمهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اندکس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاستعندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوختکس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموشاز که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

ادامه مطلب ...