و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

یادداشت های گم شده - زنده یاد قیصر امین پور

پس کجاست ؟
چند بار
خرت و پرت های کیف بادکرده را
زیر و رو کنم :
پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارتهای اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی
برگه ی رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام...
پس کجاست ؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم :
چند تا بلیت تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه
صورت خرید خوارو بار
صورت خرید جنس های خانگی ...
پس کجاست ؟
یادداشت های درد جاودانگی ؟

جمع ما - ناهید عباسی

همیشه باد
 با حضوری نرم
 میان ما ایستاده بود
 و حال
 از جمع ما
 تو رفته ای
 و باد
 همچنان می وزد
بر خاطرات
بی زوال

مهدی اخوان ثالث

ای پاکمرد یثربى، در توس خوابیده!
من تو را بیدار مى دانم.
زنده تر، روشنتر از خورشید عالم تاب
از فروغ و فرّ و شور زندگى سرشار مى‌دانم
گر چه پندارند دیرى هست، همچون قطره‌ها در خاک
رفته‌اى در ژرفناى خواب
لیکن اى پاکیزه باران بهشت! اى روح! اى روشناى آب!
من تو را بیدار ابرى پاک و رحمت بار مى‌دانم
اى "چو بختم" خفته در آن تنگناى زادگاهم توس!
در کنار دون تبهکارى که شیر پیر پاک آیین، پدرت
آن روح رحمان را به زندان کشت
من تو را بیدارتر از روح و راح صبح، با آن طرّه زرتار مى دانم
من تو را بى هیچ تردیدى که دلها را کند تاریک
زنده‌تر، تابنده‌تر از هر چه خورشید است، در هر کهکشانى، دور یا نزدیک،
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهان‌تر پرده اسرار مى‌دانم
با هزارى و دوصد، بل بیشتر، عمرت،
اى جوانى و جوان جاودان، اى پور پاینده!
مهربان خورشید تابنده!
این غمین همشهرى پیرت،
این غریبِ مُلکِ رى، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتى، دَردى که بى شک از تو پنهان نیست،
وز تو جوید، در نهانى، راه و درمانى.
جاودان جان جهان! خورشید عالم تاب!
این غمین همشهرى پیر غریبت را، دلش تاریک‌تر از خاک،
یا على موسى الرضا! دریاب.
چون پدرت، این خسته دل زندانىِ دَردى روان کُش را،
یا على موسى الرضا! دریاب، درمان بخش.
یا على موسى الرضا! دریاب.

اصلان قزللو - رنگین کمان http://abbi.blogfa.com/

شادمان

           شادمان

                       شادمان شو.

جلوه‌گر هم‌چو رنگین‌کمان شو.

لحظه‌ای در دل آسمان باش.

جلوه‌ای بر زمین و زمان باش.

در پی باد و توفان

زیر رگبار باران

سقف این آسمان را

چهره‌ی این جهان را

رنگ شادی بیفشان.

لحظه‌ای این چنین زندگانی

به که عمری چنین زنده مانی.

شفیعی کدکنی - شهادتگاه شوق

صد خزان افسردگی بودم بهارم کرده ای   

تا به دیدارت چنین امیدوارم کرده ای   

پای تا سر می تپد دل کز صفای جان چو اشک  

در حریم شوق ها آیینه دارم کرده ای  

در شب نومیدی و غم همچو لبخند سحر  

روشنایی بخش چشم انتظارم کرده ای  

در شهادتگاه شوق از جلوه ای آیینه دار  

پیش روی انتظارت شرمسارم کرده ای   

می تپد دل چون جرس با کاروان صبر و شوق  

تا به شهر آرزوها رهسپارم کرده ای  

زودتر بفرست ای ابر بهاری زودتر  

جلوه ی برقی که امشب نذر خارم کرده ای  

نیست در کنج قفس شوق بهارانم به دل   

کز خیالت صد چمن گل درکنارم کرده ای  

شب سنگی- یوسفعلی میرشکاک

هزار آینه در گردش، دل شکفته در آوارم  

هزار جاده­ی سرگردان، دو پای مانده ز رفتارم

 

مرا نمانده در این سامان، سری که بر شود از دامان  

به کنج خانه چو بد نامان، نشسته در پس دیوارم

 

دلا نه تاب کسان داری، نه ذوق هم نفسان داری  

نه بیمی از عسسان داری، که با تو کرد گرفتارم؟

 

چو موج رو به گریز از خود، نه واشدم نه گره بستم  

نه ساحلی و نه گردابی، سپرده­اند به تکرارم

 

تو می­روی و نمی­دانی که ناتوان تر از آن بودم  

که بار این شب سنگی را ز روی دوش تو بردارم.

حسین منزوی

من را به غیر عشق به نامی صدا مکن 

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن 

بیهوده پشت پا به غزل­های من نزن 

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن 

موهات را ببند دلم را تکان نده 

 

در من دوباره فقنه و بلوا به پا مکن 

من در کنار توست اگر چشم واکنی 

خود را اسیر پیچ و خم جاده­ها نکن 

بگذار شهر سرخوش زیبایی­ات شود  

تنها به وصف آینه­ها اکتفا نکن 

ادامه مطلب ...