و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

بازتاب تفکر عارفانة حج معنوی

حلاج در شعر فارسی

نگارنده: پرستو یمینی

مقدمه

عرفا و متصوفه در طول تاریخ ادبیات این مرز و بوم در تحکیم مبانی ادب پارسی نقشی به‌سزا داشتند. تا پیش از ورود عرفان به دنیای شعر و ادب، شعر فارسی از حیث معانی بلند بی‌بهره بود و اغلب به محافل درباری و مدح امرا و وزرا و شاهان صاحب زور تعلق داشت.

اما با ورود افکار عاشقانه ـ زاهدانة عرفای بزرگ، شعر و ادب فارسی وسیله‌ای برای بیان مقاصد والای عرفانی و اخلاقی قرار گرفت. در این میان «حسین بن‌منصور حلاج بیضاوی» به‌عنوان عارف اهل سکر و شوریده‌ای از دیار عاشقان، سبب دگرگونی بسیاری در افکار و اقوال شعرای اهل ذوق گردید؛ به گونه‌ای که کمتر شاعری است (به‌ویژه شعرای قرن پنجم به بعد) که دیوانش از دم حیات بخش انفاس‌ِ وی بی‌تأثیر مانده است. در این مقاله نگارنده به بررسی نظریة «حج معنوی» منصور حلاج و تأثیر آن در آثار برخی از شعرا در جهت اثبات چگونگی تأثیرپذیری شعرا از معتقدات حلاج می‌پردازد.

و از آنجایی که اغلب باورهای افراد بشر ریشه در وقایع و احوال زندگی آنان دارد. لذا از این منظر به شرحی هرچند مختصر از سرگذشت این شوریدة عاشق (منصور حلاج) می‌پردازیم:

شرح احوال و افکار حلاج:

«ابوعبدالله الحسین بن منصور حلاج» ـ بزرگ‌مردی که روزگار خویش در شوریدگی حق گذراند و آن هنگام که شعله‌های آتش‌ِ عشق به لیلی ازلی (خداوند عالم) سراپای درخت وجود مجنونی او را در میان انبوه زبانه‌های خود سوزاند، از زبان حق فریاد اناالحق برآورد، ـ در قرن سوم هجری قمری در دهکدة «ثور» واقع در شمال شرقی شهر بیضاء در نزدیکی استخر فارس تولد یافت.1

وی در سنین کودکی به همراه پدر بیضاء را ترک گفت و در شهر «واسط» اقامت گزید و در دارالحفاظ شهر «واسط» به فراگیری علوم مقدماتی پرداخت و تا سن دوازده سالگی قرآن را از بر کرد. سپس در پی فهم کلام خدا، خانواده و دودمان را ترک گفت. چندی نیز مرید «سهل تستری» شد و سپس عازم بغداد شده و به بصره رفت و با «عمرو بن عثمان مکی» ملاقات کرد و هجده ماه در مصاحبت وی به سر برد. پس از ازدواج حلاج با «ام‌الحسین» دختر «ابویعقوب اقطع بصری»، «عمرو بن عثمان مکی» با حلاج مخالفت کرد و به دلایلی چند از وی برنجید.2

چندی بعد «حلاج» به همراهی گروهی چند از صوفیه نزد جنید بغدادی رفت و از وی مسئله پرسید و جنید (از بزرگان تصوف زاهدانه) در پاسخ به وی گفت: «زود باشد که سر چوب پاره سرخ کنی!»3 

حلاج در سال 270 ه‍ . ق در سن 26 سالگی عزم کعبه مکر‌ّمه کرد و در راه سخنان وجدآمیز گفت. 

چندی نیز به خراسان، اهواز، هند، فارس، ترکستان و کشمیر و... سفر کرد و افکار زاهدانه و صوفیانة خویش را در آنجا پراکنده ساخت.4

و سرانجام پس از اقداماتی چند که بر او وارد شد، پس از سه سال متواری بودن در اهواز، به دستور «المقتدر»، خلیفة عباسی، او را یافته و به بغداد آوردند و در سال 301 ه‍ . ق وی را محبوس کردند و در روز سه‌شنبه، 24 ذی‌القعده سال 309 ه‍ . ق وی را به وحشیانه‌ترین حالتی تازیانه زده و سنگسار کردند، سپس سرش را بریدند و جسدش را سوزاندند و... خاکسترش را به دجله ریختند.

نقل است که درویشی از وی پرسید: «عشق چیست؟» گفت: «امروز بینی و فردا بینی و سپس فردا» که این شیوة مردن، همان تعریف منصور حلاج از عشق بود.

اعتقاد منصور حلاج در مورد حج معنوی:

ـ یکی از مواردی که سبب اتهام علیه منصور حلاج شد (به جز اعتقاد وی به اناالحق) مسئله اعتقاد وی به حج معنوی بود.

از «منصور حلاج» دست‌نوشته‌ای یافته بودند که در آن نوشته شده بود:

«انسان وقتی بخواهد به زیارت شرعی حج برود، حق دارد، در طاقی در خانة خود بنشیند و محرابی در آنجا برپا کند و با شرایط و احوالی خاص طهارت کند و احرام بندد و چنین بگوید و چنان کند و نماز و دعا بخواند و فلان مناسک دینی را انجام دهد که اگر چنین کند، از انجام فریضة سفر به بیت‌الله الحرام معاف باشد و...5» 

نیز در این زمینه «میشل فرید غریب» در کتاب خود از قول منصور حلاج (به نقل از پیوست تاریخ طبری) می‌نویسد:

«هرگاه آدمی اراده حج کند و نتواند، شود که بنایی مربع در گوشه‌ای از خانة خود بنا کند و هنگامی که روزهای حج فرا می‌رسد، بدان طواف کند و مناسکی را که در مکه برگزار می‌کنند، برگزار کند و سپس سی یتیم را گرد کرده و تا آنجا که می‌تواند، بدانها طعام دهد و خود شخصاً خدمتشان کند و در پایان دستهایشان را بشوید و بر تنشان پیراهنی کند و به هرکدام سه درهم ببخشد، پس از این مانند آن است که حج گزارده است.6
از اشعار اوست:

یا لائمی فی ه‍َواه‌ُ، کم تلوم‌ُ! فلو

ع‍َرفت‌َ م‍ِنه‌ُ الذی عنیتُ، لم تلم

تطوف‌ُ بالبیت‌ُ قوم لابجار حه

بالله‌ِ طافوا، فاغناهم‌ْ ع‍َن الحرم‌

للناس حج ولی حج إلی سکنی

یهدی الأضاحی و أهدی مهجتی و دمی7

ترجمه:

«ملامت‌گرا! مرا در عشق دوست تا چند سرزنش همی کنی؟

اگر تو نیز آنچه را که من می‌دانستم، می‌دانستی. سرزنشم نمی‌کردی.

جمعی با دل خویش ـ نه با جسمشان ـ طواف دوست می‌کنند و طواف دوست ایشان را از طواف خانة وی بی‌نیازی‌ سازد.

مردمان را حجی است و مرا حجی است در قرارگاه خویش. ایشان قربانیان پیشکش می‌کنند و من، جان و دل خویش را. (رگ و خونم را)»8

«منصور» در جلسة محاکمه‌ای که در دادگاه به جهت این اتهام تشکیل شده بود، در پاسخ به این سؤال که آیا اقرار می‌کنی که با دستان خود این مطالب را نوشته‌ای؟ در پاسخ می‌گوید: بلی چون خدای ـ تعالی ـ فرموده است: 

«لله علی‌الناس حج‌‌ّ البیت من استطاع الیه سبیلا9

(هرکه را بهر خداوند توانایی است، زیارت بیت‌الله تکلیف است)

به باور منصور حلاج این آیه این‌گونه قابل تفسیر و تعبیر است که هرگاه فرد، ارادة حج کند و نتواند (یعنی در صورت ناتوانی جسمانی و عدم استطاعت مالی)، باید که به نوعی با دیگر مؤمنان همراه شود. 

بر این اساس مراد حلاج از طرح عقیده حج معنوی که شاید عقیدة نوظهوری در میان عرفا نباشد، از یاد بردن حج ظاهری نیست و اگر کسی دلش را با نماز و دعا تعالی بخشد و به یتیمان و مسکینان صدقه دهد، با روح خود قصد زیارت خانة خدا را کرده است، زیرا که به اعتقاد «منصور حلاج» خانة خدا در دل مؤمنانی است که عاشق راستین پروردگارند و اگر آدمیان روح فریضة حج را درنیافته باشند، تفاوتهای نابه‌جایی در میان طبقات مؤمنان فراهم می‌آید «مسلمانان توانگر سختیها و مخارج سفر را تحمل کرده و سرافراز از این سفر باز می‌گردند؛ اما مسکین بی‌چیز خزیده به جانب خانة خدا رفته و در حالی باز می‌گردد که حتی آخرین ذخیره نیرو و مال خویش را از دست می‌دهد.»10

به باور حلاج «نخستین حرم مقدسی که برای افراد بشر بنیاد یافته است، حرمی است در مکه و تا زمانی که بشر به این بیت دلبسته بماند، ازحق جدا می‌ماند. اما آن‌گاه که به حقیقت دل از آن برگیرد، به کسی که رب البیت است، خواهد رسید.»11

در این راستا «محمد بن سعد» (که به مدت بیست سال خادم منصور حلاج بود)، حکایتی بدین قرار از «حلاج» نقل می‌کند:

منصور، «در مقابل کعبه معظمه، نشسته بود که ناله‌ای می‌شنود (که از خانة کعبه به گوش وی می‌رسید): ای دیوار! از سر راه کسانی که من دوست دارم، دور شو! هر کسی تو را به خاطر تو (دیوار) زیارت کند، تو (دیوار) را طواف کرده است و آن‌کس که مرا به خاطر من، زیارت کند، درون را طواف کرده است.»12 

مع‌الوصف با استناد به کسب موثق تاریخی که در این زمینه نوشته شده است، منصور حلاج در طول عمر بی‌دلانة خویش، سه بار، حج خانة خدا را به جا آورد.

سفر اول وی در سال 270 ه‍ . ق (در سن 26 سالگی) و سفر دوم (به روایت پسر وی، حمد) در سال 291 ه‍ . ق به همراهی 400 مرید و سفر سوم وی در سال 294 ه‍ . ق انجام پذیرفت.13

گویند: در هنگام توقف در عرفات (در حج سوم) که حاجیان، فریادکنان نام عزیزان خود را می‌بردند تا خداوند عالم آنان را بیامرزد، منصور حلاج در این حج واپسین خود، لبیک برآورده و گفت؛

«خداوندا! مرا بیش از این بینوا ساز! خدایا رسوایم ساز تا لعنتم کنند. خدایا! مردمان را از من بیزار کن تا هر کلمة شکر که بر لبانم آید، فقط برای تو باشد و از کسی جز تو منت نکشم»14

اینک در این بخش از مقاله به بررسی اشعاری چند از شاعرانی که تا اواخر قرن هشتم از تفکر «حج معنوی» حلاج بهره‌ها جسته‌اند، می‌پردازیم.

«ملای روم» ـ مولانا جلال‌الدین محمد بلخی ـ به تأثیر از تفکر حج معنوی حلاج، چنین سروده است:
ای قوم به حج رفته، کجایید؟ کجایید؟

معشوق همین‌جاست، بیایید! بیایید!

معشوق تو همسایة دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما بهر چرایید!

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید،

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید!

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه برین بام برآیید!

آن خانه لطیفست نشان‍ْهاش بگویید

از خواجة آن خانه نشانی بنمایید!15

به باور «مولانا» معشوق ازلی ـ مطلوب غایی ـ تنها در مسافتهای دور و کعبه معظمه نیست، بلکه همسایة دیوار به دیوار توست «ن‍َحن‌ُ أقرب‌ُ الیه م‍ِن‌ْ حبل‌ِ الورید» لذا تنها در بادیه و صحرای عربستان به جست‌وجوی او نباشید زیرا «فاینما تول‍ّوا، ف‍َث‍َمٍ وجه‌َ الله»16 او در درون شما و در میان دلهای شکستة شما جا17 دارد. به قول «حافظ»:
بیدلی در همة احوال خدا با او بود
او نمی‌دید و از دور خدایا می‌کرد

آری، تنها در کعبة دل، اسرار معشوق ازلی وجود دارد18 زیرا به باور مولانا:

طواف کعبة دل کن اگر دلی داری!
دلست کعبة معنی، تو گ‍ِل! چه پنداری!
طواف کعبة صورت، حقت بدان فرمود،
که تا به واسطة آن دلی به دست آری!
هزار بار پیاده طواف کعبه کنی،
قبول حق نشود، اگر دلی بیازاری!
کمر به خدمت دلها ببند، چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری!19

که این سخنان یادآور سخنان «منصور» است، آنجا که گفت: «...و سپس سی یتیم را گرد کرده و بدانها طعام دهد و خود شخصاً خدمتشان کند و... دستهایشان را بشوید و... پس از آن مانند آن است که حج گزارده است» 

نیز مولانا در بخشی از غزلی دیگر فرموده:

در بتکده تا خیال معشوقة ماست،

رفتن به طواف کعبه در عین خطاست
ـ گر کعبه از او بوی ندارد، ک‍ُنش است
با بوی وصال او ک‍ُنش کعبة ماست20

«نزاری قهستانی» شاعر توانمند و اهل دل (تولد: 650 ه‍ . ق وفات: 721ـ720 ه‍ . ق) نیز به تأثیر ازتفکر حج معنوی چنین سروده است:

کعبه جستن به ریا کافری پنهانی است
بت پرستیدن پیدا به صفا اولاتر
عاشقان را که ز اسلام و صفا آزادند،
روی در قبلة جان، پشت دو تا اولاتر
هر وفایی که نه با دوست به اخلاص کنی،
جور لایق‌تر از آن است و جفا اولاتر21

بر این اساس بت‌پرستی تنها در پرستش اصنام ظاهری محدود نمی‌شود؛ بلکه حتی طوافی هم که از روی ریا گرد کعبه معظمه صورت پذیرد، نوعی «بت‌پرستی» و «شرک خفی» تلقی می‌شود. نیز در بخش دیگری از دیوان وی چنین آمده است:

دوش مرا پیش کرد، قافله سالار عشق
گفت: بیا طوف کن کعبة اسرار عشق!
قافله برداشتم، بادیه بگذاشتم،
قافله بر ذکر حق، بادیه بر خار عشق
تا به در کعبه برد، حاجی نفس مرا
داد به دست دلم، حلقة اسرار عشق
قومی دیدم کنار بر بت اخلاص دوست
جمعی دیدم میان بسته به زنار عشق
گفت: کعبه‌ست این، دیر مغان نیست، گفت:
شرم نداری خموش! چون کنی اقرار عشق
خود چه تعلق به تو کعبه و بت‌خانه را
تولیت و سلطنت نیست مگر کار عشق
کعبه مقصود چیست؟ سینة ناک رجال
روضة فردوس چیست؟ خانة خمارعشق!

«علاءالدوله سمنانی»، شاعر (متولد 695 ه‍ . ق و وفات 695) به تأثیر از عقاید منصور (و شاید به پیروی از وزن و قافیه و... مولوی) چنین گفته است.

ای مردم حج رفته، کجایید؟ کجایید؟
سرگشته در این راه چرایید؟ چرایید؟
در تیه از این بیش ممانید! ممانید!
معشوقه همین‌جاست، بیایید! بیایید!
ما زان شماییم، شما راست بگویید،
بی‌شائبه، کذاب کرایید؟ کرایید؟
گز ز آنکه ز هستی و خودی هیچ ندارید،
در باز گشاده است، درآیید! درآیید!
ور زانکه به خودتان نظری هست، درین کوه
ره نیست شما را که گدایید! گدایید!
می‌گفت «علاءالدوله»: اگر مرد خدایید،
از خود چو الف راست جدایید! جدایید!
ـ خوش گفت عزیزی که در این راه سفر کرد
کای مردم حج رفته، کجایید؟ کجایید؟
در بادیه سرگشته چرایید؟ چرایید؟
معشوقه هم اینجاست بیایید! بیایید!22
نیز در بخشی دیگر از «دیوان» وی چنین نقل شده است:
ای کعبه عاشقان بی‌دل، کویت!
وی قبلة صادقان مقبل، رویت
حاجی سوی کعبه رفت و عاشق سوی دوست،
محراب دل اوست خم ابرویت

در کتاب «مجالس العشاق» نیز شاعر به تأثیر از حج معنوی سروده است:
ـ آن یکی پرسید از مجنون مگر
کز کدامین سوی قبله است ای پسر!
گفت گر هستی کلوخ بی‌خبر
این است کعبه، تو در سنگی نگر!
کعبة جان، روی جانان دیدن است
روی او در کعبة جان دیدن است
در حرم گاهی که قرب جان بود
صد هزاران کعبه سرگردان بود

نیز «عمادالدین نسیمی» فرموده است:

قبلة جان نبود جز رخ جانان، زان رو
عاشقان، قبلة خود، ابروی دلدار کنند23

که این ابیات یادآور سخنان «حلاج» است، آنجا که گفت:

«...ای دیوار! از سر راه کسانی که من دوست دارم، دور شو! هر کسی تو را به خاطر دیوار زیارت کند، تو (دیوار) را طواف کرده است و آن کس که مرا به خاطر من، زیارت کند، درون را طواف کرده است.24»
سلمان ساوجی شاعر بنام سدة هشتم (تولد 709 ه‍ . ق وفات 769 ه‍ . ق) نیز در این زمینه فرموده است:


عاشق سرمست را با دین و دنیا کار نیست
کعبة صاحب‌دلان جز خانة خمار نیست
روی زرد عاشقان چون می‌شود گلگون به می
گر خم خمار را رنگی ز لعل یار نیست
شمع ما گر پرده برمی‌دارد از روی یقین
در حق آتش‌پرستان، بعد از این انکار نیست
نیز وی در جایی دیگر فرمود: ...
به گرد کعبه دل گرد و حجی کن همه عمره
چه پیرامون تن گردی که پایان نیستش پیدا25

«کمال خجندی» شاعر برجسته قرن هشتم (وفات 798 ه‍ . ق) نیز همچون حلاج بر این باور است که عاشق حق، باید از روی صفا و یک‌رنگی سر بر آستان حق گذارد و تنها در چنین صورتی، آنکه از روی اخلاص به درگاه حق روی آورد از صفا و مروة ظاهری بی‌نیاز می‌شود. هرچند که اساس چنین حجی (حج معنوی) از خودی خود گذشتن و به قول حلاج «دع نفسک و تعال» می‌باشد:

عرفات عشق‌بازان سر کوی یار باشد
به طواف کعبه زین در نروم که عار باشد
چو سری بر آستانش ز سر صفا نهادی،
به صفا و مروه ای دل! دگرت چه کار باشد
قدمی ز خود برون نه، به ریاض عشق، کاینجا
نه صداع نفخة گل، نه جفای خار باشد
به معارج «اناالحق» نرسی ز پای منبر
که سری شناسد این س‍ِر‌ّ، که سزای «دار» باشد
نکند «کمال» دیگر طلب حضور باطن
که قرارگاه زلفش، دل بی‌قرار باشد26
و اما «عماد فقیه» از شعرای معروف سدة هشتم در این زمینه فرموده است:
ـ میان کعبه و ما گرچه صد بیابان است
دریچه‌ای ز حرم در سراچة جان است
به جان ملازم آن آستانه باش ای دل!
که بار تن به در کعبه بردن آسان است
شنیده‌ام که به حجاج، عاشقی می‌گفت:
که کعبة من سرگشته کوی جانان است
طواف کعبة دل، گر تو را میسر گشت
«عماد»، حج پذیرفته در جهان آن است!

بر این اساس دل، جام جمی است که سزاوار طواف حاجیان به گرد اوست. سرانجام اینکه:

طواف حاجیان، در کعبه باشد

طواف عاشقان، در کوی جانان


فهرست منابع و مأخذ

1ـ الهی، بیژن، اشعار حلاج، تهران، انتشارات انجمن فلسفة ایران، شهریور 1354.

2ـ آرنالدز ـ روژه، مذهب حلاج، ترجمة عبدالحسین میکده، تیرماه 1347.

3ـ خجندی، کمال‌الدین مسعود؛ دیوان، به تصحیح عزیز دولت‌آبادی، انتشارات کتاب‌فروشی تهران، تبریز 1337.

4ـ عبدالصبور، صلاح، سوگنامه حلاج، ترجمة باقر معین، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1358.

5ـ عماد کرمانی، خواجه عمادالدین علی فقیه، دیوان قصاید و غزلیات، به تصحیح رکن‌الدین همایون فرخ، تهران،

نتشارات ابن‌سینا، چاپ اول، 1348.

6ـ فرید غریب، میشل، وضوی خون، ترجمه بهمن رازانی، مهر 1359.

7ـ قهستانی، حکیم نزاری، تدوین و مقابله و تصحیح و... از دکتر مظاهر مصفا، تهران، انتشارات علمی، چاپ اول،

بهار 1371.

8ـ ماسینیون، لوئی، قوس زندگی حلاج، ترجمة دکتر عبدالغفور هادی، انتشارات بنیاد فرهنگ، 1348.

9ـ ماسینیون، لوئی، مصایب حلاج، ترجمة دکتر سیدضیاءالدین دهشیری، ناشر: بنیاد علوم اسلامی، چاپ اول، تابستان 1362.

10ـ مشکور، محمدجواد، تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم، تهران، انتشارات اشراقی، چاپ پنجم، 1372.

11ـ مولوی، جلال‌الدین محمد، کلیات شمس، تهران، مؤسسة انتشارات امیرکبیر، چاپ سیزدهم 1372.

12ـ نسیمی، میرعمادالدین، دیوان (ققنوس در شب خاکستر) به تصحیح و مقدمة سید علی صالحی، انتشارات تهران، چاپ اول، 1368.

13ـ نوربخش، جواد، حلاج، شهید عشق الهی، ناشر: مؤلف، چاپ اول، 1373.


پی‌نوشت

1ـ سوگنامه حلاج، ص 30.

2ـ مذهب حلاج، اثر روژه آرنالدژ، ص 18.

3ـ تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام، ص 131.

4ـ مصائب حلاج، ص 283.

5ـ وضوی خون، ص 42.

6ـ دیوان حلاج، ص 45.

7ـ همان مأخذ، ص 46.

8ـ سورة آل‌عمران، آیة 97.

9ـ مصائب حلاج، ص 283.

10ـ همان مأخذ، ص 284.

11ـ همان مأخذ، ص 85 و نیز رجوع شود به کتاب حلاج، شهید عشق الهی، ص؟؟

12ـ قوس زندگی حلاج، از لوئی ماسینیون، ص ؟؟

13ـ حلاج، شهید عشق الهی، ص 44 / و نیز نگاه کنید به جست‌وجو در تصوف ایران، ص 137.

14ـ کلیات شمس، 114.

15ـ وضوی خون، ص 42.

16ـ انا عندالمنکسر القلوب

17ـ ان الله یأمر ان تعدوا الاماناة إلی اهلها

18ـ کلیات شمس، ص 1145.

19ـ کلیات شمس، ص 1338.

20ـ دیوان نزاری قهستانی، ص 1202.

21ـ دیوان علاءالدوله سمنانی، ص 123.

22ـ همان مأخذ، ص 342.

23ـ مجالس العشاق، ص 278 و 279.

24ـ دیوان عمادالدین، نسیمی ص 116.

25ـ مصائب حلاج، ص 85.

26ـ کلیات سلمان ساوجی، ص 11.

27ـ دیوان کمال خجندی، ص؟؟؟

28ـ دیوان عماد فقیه، ص 41.

29ـ همان مأخذ، ص 235.

منبع: مجله شعر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد