من این ودیعه به دست زمانه میسپرم
زمانه زرگر و نقاد هوشیاری بود
سیاه کرد مس و روی را به کورهٔ وقتنگاه داشت، به هرجا زر عیاری بود
شادمان
شادمان
شادمان شو.
جلوهگر همچو رنگینکمان شو.
لحظهای در دل آسمان باش.
جلوهای بر زمین و زمان باش.
در پی باد و توفان
زیر رگبار باران
سقف این آسمان را
چهرهی این جهان را
رنگ شادی بیفشان.
لحظهای این چنین زندگانی
به که عمری چنین زنده مانی.
نکته مهم این است که هرگز دست از پرسش نکشیم. کنجکاوی همیشه موجب شور و هیجان است. انسان هنگامی که به رازهای ابدیت ُزندگی و ساختار شگفت انگیز واقعیت می اندیشدُ بی اختیار دچار هراس و حیرت می شود. کافی است که انسان بکوشد تا هر روزُ اندکی از این اسرار را دریابد. هرگز کنجکاوی مقدس را از دست ندهید.
آمدم ای شاه، پناهم بده خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجأ درماندگان دور مران از در و، راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم اِذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که زعشق تو گدازم چو شمع گرمی جان سوز به آهم بده
لشگرشیطان به کمین من است بی کسم ای، شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من با نظری، یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی جمله ی حاجات مرا هم بده
ادامه مطلب ...
خوشا به زایر سلطان تاجدار خراسان
به کعبه کعبه ی حاجت بود دیار خراسان
ز نار قهر خدا در امان بود به قیامت
هر آن تنی که نشیند بر او غبار خراسان