دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است
هر چه جز معشوق باشد، پرده ی بیگانه است
بوی یوسف را زپیراهن شنیدن مشکل است
بیچراغان تجلی، طور، سنگ تفرقه است
کعبه و بت خانه را بی یار دیدن مشکل است
غنچه را باد صبا از پوست میارد برون
بینسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است
بر ندارد میوه تا خام است دست از شاخسار
زاهد ناپخته را از خود بریدن مشکل است
بیقراران هر نفَس در عالمی جولان کنند
همچو بوی گل، به یک جا آرمیدن مشکل است
ماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه کرد
بیهم آوازی، نفس از دل کشیدن مشکل است
در گلستان که بوی گل گرانی می کند
با قفس بر عندلیب ما پریدن مشکل است
هر سر موی تو را با زندگی پیوندهاست
با چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل است
میتوان راز دهان یار را تفسیر کرد
در نزاکتهای فکر ما رسیدن مشکل است
تا نگردد جذبه توفیق، صائب دستگیر
از گُل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است