و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست - سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است

 

نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سفید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصرست

 

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

گو به نزدیک مرو کافت پروانه، پَرست

 

گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست

خبر از دوست ندارد که ز خود با خبرست

 

آدمی صورت، اگر دفع کند شهوتِ نفس

آدمی خوی شود ورنه همان جانورست  

شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ

بده ای دوست، که مستسقی ازان تشنه ترست

 

من خود از عشق لبت فهم سخن می­نکنم

هر چه زان تلخ ترم گر تو بگویی شکرست

 

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

 خصمِ آنم که میان من و تیغت سپرست

 

من ازین بند نخواهم به درآمد همه عمر

بند پایی که به دست تو بُوَد، تاج سرست

 

دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نزدیک به سحر دوشنبه 4 بهمن 1389 ساعت 20:47 http://saharcomingsoon.blogfa.com

سلام بر تو ای شاعر
من هم شعر میگم در این آدرس که برات گفتم شعرات خوبن بد نیست بیا پیش ماهم یه نظری بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد