و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

حمید مصدق

نه! نه! نه!

 این هزار مرتبه گفتم: نه!

 دیگر توان نمانده

توانایی

در بند بند من

 از تاب رفته است  

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام این شب تاریک

تاریک چون تفاهم من با تو

انسان

 افسانه ی مکرر اندوه و رنج را

 تکرار می کند

 گفتی

 امیدهاست

 در ناامید بودن من

 اما

این ابر تیره را نم باران نبود و نیست

 این ابر تیره را سر باریدن

انسان به جای آب  

 هرمِ سرابِ سوخته می نوشد

گلهای نو شکفته

  

این لاله های سرخ

گل نیست

 خون رسته ز خاک است  

 

باور کن اعتماد

 از قلبهای کال

 بار رحیل بسته

  

و مهربانی ما را

  

خشم و تنفر افزون

 از یاد برده است

 باورنمی کنی که حس پاک عاطفه در سینه مرده است؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد