ساعت 25:00 شب
سرد نگاه آینه تو چشم یخ بستهی من
آوازهخونِ لعنتی، یه حرف تازهتر بزن
بخون از اتفاق نو از تیتر روزنامهی عصر
بس دیگه خوندنِ از گدا و شاهزاده، تو قصر
قافیههای افتضاح، ترانهها، بی آبرو
بخون شاید با خوندنت، تاریخمون شه زیر و رو
وعدههای بی سر و ته، دوستت دارمهای دروغ
پرسه تو کوچههای هر، تو پایتخت بی فروغ
میگی میاد اونی که رفت از پس روزای سیاه
ساعت 25 شب، روز سی و دوم ماه
بخون برای شاعری که مرگشو کسی ندید
برای اون پرنده ای که بی ترانه پر کشید
واسه شناسنامه ای که منتظر یه اسم شده
بخون واسه صداقتی که این روزا طلسم شده
صدای ارّه برقیا توی گوش درختا موند
کلاغ قصه رو بازم کسی به خونش نرسوند
تا کی میخوای امید بدی بگی قشنگه انتظار
یه حرف تازه تر بزن واسه دلای بی قرار
اتاق یخ زده
یه بوم خالیو سفید، توی اتاقه یخ زده
جلوش یه مشت رنگ سیاه، با یکی که حالش بده
دراز شدم کف اتاق، پنجره ها تا ته بازن تو دنیایی که من توشم، خرسا به موشا می بازن
می رم سراغ بوم و رنگ، شروع میشه دوباره جنگ
من و قلمو با همیم میون این اتاق تنگ
اول صداتو میکشم، بعد میرسم به خنده هات حقه هاتم رو میکنم، بعد وا میمونم تو نگات
دو تا نگاه، خمار و خواب، یه کم غرور، یه ذره منگ
نه نمیشه در نمیاد، یه جاش بد جور میزنه لنگ
یه بوم خالیو سفید، توی اتاقه یخ زده جلوش یه مشت رنگ سیاه، با یکی که حالش بده
یه سطل رنگ از تو حیاط، ورمیدارم میام بالا
همشو میریزم رو بوم آهان همینه شد حالا
دیگه تمومه کار من میزنم بیرون از خونه حالا دیگه یه رهگذر، حالش بده شعر میخونه
داغ
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
هر هفته سر خاک تو میآیمو اما این خاک اگر قرص غمت داشته باشد
این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک از تو خبری چند مگر داشته باشد
آن روز که میبستی بار سفرت را گفتی به پدر هرکه هنر داشته باشد
باید برود هر چه شود گو بشو و باش بگذار که این جاده خطر داشته باشد
باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد
کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه آن کوه که آتش به جگر داشته باشد
عشق است بلای من و من عاشق عشقم این نیست بلایی که سپر داشته باشد
باید برود هر چه شود گو بشو و باش بگذار که این جاده خطر داشته باشد
رفتیو من آن روز نبودم دل من هم تا با تو سر سیروسفر داشته باشد
رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد
گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر باید که به خورشید نظر داشته باشد
اینک پسری از تو یتیم است در این جا در حسرت یک شب که پدر داشته باشد
برگرد، سفر طول کشید ای نفس سبز تا کی این دل من، چشم به در داشته باشد؟
باید برود هر چه شود گو بشو و باش بگذار که این جاده خطر داشته باشد
سلام نوید خوبی شما
ممنون از اینکه شما هم مثل من هستید و موزیک های رضا یزدانی رو گوش می کنید ممنونم ازتون
خب بازم میام پیشت
آهان همینه شد حالا
الیاس یاری