داد درویشی از سر تمهید
سر قلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکوکردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفتو ببرد و باز آورد
عقد گوهر ز دُر چه بازآورد
گفت که در دوزخ هرچه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش و هیزم و ذغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچکس آتشی نمی افروخت
زآتش خویش هرکسی می سوخت
سلام، یادداشت “روحانیت، ربا و بانک مرکزی” من رو مطالعه کنید و در بخش نظرات شرکت فرمائید. تحقق توسعه، آزادی و دموکراسی با وجود “ربای بانکی” افسانه ای بیش نیست. باید ریشه را خشکاند. سلامت باشید.