و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

ساعت ۲۵ شب!

ساعت 25:00 شب

سرد نگاه آینه تو چشم یخ بسته­ی من

آوازه­خونِ لعنتی، یه حرف تازه­تر بزن

بخون از اتفاق نو از تیتر روزنامه­ی عصر

بس دیگه خوندنِ از گدا و شاه­زاده، تو قصر

قافیه­های افتضاح، ترانه­ها، بی آبرو

بخون شاید با خوندنت، تاریخمون شه زیر و  رو

وعده­های بی سر و ته، دوستت دارم­های دروغ

پرسه تو کوچه­های هر، تو پایتخت بی فروغ

میگی میاد اونی که رفت از پس روزای سیاه

ساعت 25 شب، روز سی و دوم ماه

بخون برای شاعری که مرگشو کسی ندید

برای اون پرنده ای که بی ترانه پر کشید

واسه شناسنامه ای که منتظر یه اسم شده

بخون واسه صداقتی که این روزا طلسم شده

صدای ارّه برقیا توی گوش درختا موند

کلاغ قصه رو بازم کسی به خونش نرسوند

تا کی میخوای امید بدی بگی قشنگه انتظار 

یه حرف تازه تر بزن واسه دلای بی قرار 

 

حس تاریخ

تموم حس تاریخو توی برق چشات داری

شبیه دخنرکهای رو قلیونای قاجاری

شکوه دوره مادی غم تاراج تیموری

چقدر نزدیک نزدیکی، چقدر از دیگرون دوری

شبیه بوی بارون تو غروب تخت جمشیدی

یه خورشیدی که از مغرب به این ویرونه تابیدی

مرمّت کن منو از نو، نذار خالی شم از رویا

نگاهم کن اگه حتی تمومه، این سفر فردا

هزار آتشکده توی نگاهت غرق آتیشن

یه عالم یشم و مروارید تو لبخندت یکی میشن

مثه تابیدن مهتاب رو طاقه طاق بستانی

پر از نقش و نگاری تو شبیه فرش ایرانی

میشه جام جمو حتی تو دستای تو پیدا کرد

در هر معبدو میشه با یک لبخند تو وا کرد

اتاق یخ زده 

یه بوم خالیو سفید، توی اتاقه یخ زده                جلوش یه مشت رنگ سیاه، با یکی که حالش بده

دراز شدم کف اتاق، پنجره ها تا ته بازن            تو دنیایی که من توشم، خرسا به موشا می بازن

می رم سراغ بوم و رنگ، شروع میشه دوباره جنگ    

من و قلمو با همیم میون این اتاق تنگ

اول صداتو میکشم، بعد میرسم به خنده هات      حقه هاتم رو میکنم، بعد وا میمونم تو نگات

دو تا نگاه، خمار و خواب، یه کم غرور، یه ذره منگ          

نه نمیشه در نمیاد، یه جاش بد جور میزنه لنگ

یه بوم خالیو سفید، توی اتاقه یخ زده                جلوش یه مشت رنگ سیاه، با یکی که حالش بده

یه سطل رنگ از تو حیاط، ورمیدارم میام بالا      همشو میریزم رو بوم آهان همینه شد حالا

دیگه تمومه کار من میزنم بیرون از خونه  

حالا دیگه یه رهگذر، حالش بده شعر میخونه   

 

داغ   

تا کی دل من چشم به در داشته باشد                ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوی نفس توست                از کوچه ما کاش گذر داشته باشد

 

هر هفته سر خاک تو می­آیمو اما      این خاک اگر قرص غمت داشته باشد  

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک    از تو خبری چند مگر داشته باشد  

 

آن روز که می­بستی بار سفرت را     گفتی به پدر هرکه هنر داشته باشد

باید برود هر چه شود گو بشو و باش      بگذار که این جاده خطر داشته باشد

 

باید بپرد هر که در این پهنه عقاب است   حتی نه اگر بال و نه پر داشته باشد

کوه است دل مرد ولی کوه نه هر کوه      آن کوه که آتش به جگر داشته باشد

 

عشق است بلای من و من عاشق عشقم   این نیست بلایی که سپر داشته باشد

باید برود هر چه شود گو بشو و باش      بگذار که این جاده خطر داشته باشد

 

رفتیو من آن روز نبودم دل من هم         تا با تو سر سیروسفر داشته باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود            گفتی به پدر کاش پسر داشته باشد

 

گفتی که پس از من چه پسر بود و چه دختر       باید که به خورشید نظر داشته باشد

اینک پسری از تو یتیم است در این جا    در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

 

برگرد، سفر طول کشید ای نفس سبز      تا کی این دل من، چشم به در داشته باشد؟

باید برود هر چه شود گو بشو و باش      بگذار که این جاده خطر داشته باشد

نظرات 1 + ارسال نظر
نویده سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 00:42 http://sare40gis.blogsky.com

شاید نوشتن نظر یه نفر تو وبلاگ خودش خنده دار بیاد. ولی نوشتم که استارتشو زده باشم.
اگ تا حالا آلبوم جدید رضا یزدانیو گوش ندادین بهتون توصیه می کنمکه گوش کنین. ضرر نمیکنین.
کاش میدونستم که شاعر این شعر و شعرهای دیگه ای که تو این آلبوم اومده چه شخصیه.......
شعرهای جدید و با مفهوم و معنا که آدم رو به وجد میاره و حس لذت از موسیقی رو در درونمون زنده میکنه.
ممنون از وبلاگ خوبم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد